8/8/هزاروسیصدهشتادوهشت
عزیز دل مادر اوایل تیر ماه بودپدر گفت که امسال تولد امام رضا هشته هشته وچون سالی هم که شما به دنیا اومدی هشتادوهشته تاریخ به یاد ماندنی میشه برای شما وبا هم تصمیم گرفتیم تو اون تاریخ به پابوس امام رضا بریم پدر ارادت خاصی به امام رضا داره ومیگه که هر چی ازش خواسته بهش داده .از همون موقع دنبال بلیط قطار بود که تا تهران بریم وماشینمونو با قطار بفرستیم مشهدو خودمون با هواپیما بریم واز مشهد ماشینو تحویل بگیریم طفلک پدر خیلی زحمت کشید که یه موقع خدایی نکرده آب تو دل خانمهای محترم تکون نخورهدختر قشنگ مامی وقتی که راهی سفر شدیم خیلی هیجان داشتم اولین باری بود که سه نفری مسافرت میرفتیم وهمش به این فکر بودم که نکنه شما اذیت بشی وقتیکه رسیدسم تهران و سوار هواپیما شدیم تا وقت حرکت شما یه صداهای با مزه ای در میاوردی که من وپدر و میبردی تو ابرا اون لحظه اینقدر برامون زیبا بود که فکر نمیکنم هیچوقت فراموشش کنیم از اون لحظه فیلم گرفتیم وقتی خودت بزرگ بشی ببینی بهتر میفهمی که چی میگم خیلی سفر خوبی بود دست پدر درد نکنه واقعا هر کاری میکرد که بهمون خیلی خوش بگذره وقتیکه برای زیارت رفته بودیم حرم با پدر یه جا قرار گذاشتیم و از هم جدا شدیم شما با پدر رفتی منم تنهایی رفتم وقتی که همدیگه رو دیدیم شما حسابی گرسنت شده بود ودیگه تحمل نداشتی سه تایی رفتیم یه جا نشستیم که به شما شیر بدم بعد پدر برام تعریف کرد که شمارو همه جا برده وهمه جای حرم امام رضا رو بهت نشون داده خودش خندش گرفته بود میگفت وقتیکه غرق حرف زدن بوده یه دفعه متوجه اطرافش میشه که هر کس از کنارش رد میشده با تعجب نگاش میکرده که این آقاهه با چه جدیتی داره برای دختر شش ماهش حرف میزنه مامی به فدات آخه اونا نمیدونستن که شما چقدر فهمیده ایپدر برای سلامتی شما به دفترنذورات حرم امام رضامبلغ خرید یه گوسفند رو تقدیم کرد و نذر کردیم که هر وقت رفتیم پابوس امام رضا برای سلامتیت یه گوسفنداهدا کنیمهر جا که برای تفریح میرفتیم به شما کادو میدادن این خیلی برام تازگی داشت وکلی ذوق میکردم همه رو با پشت نویس برات نگهداشتم .یه روز که من وشما تو هتل بودیم وپدر رفته بود زیارت شما روی تخت بودی ومن میخواستم نماز بخونم وقتیکه خواستم قامت ببندم یهو شما برای اولین باریه پیچ خوردی واومدی لبه تخت اینقدر شوکه شدم که نمیدونم چجوری خودمو بهت رسوندم وقتی پدر اومد بهش گفتم و چقدر خودمو شماتت کردم پدر کلی دلداریم داد بعد چقدر ذوق کردیم که دیگه دخترمون داره بزرگ میشه دیگه باید همه حواسمو میدادم به شما. برگشتمونم باز از مشهد با هواپیما رفتیم تهران اونجااز راه آهن ماشینو تحویل گرفتیم برگشتیم کرمانشاه. این بود یه خاطره زیباو به یادماندنی از اولین سفر ملینا خانم .
فیشی که بابت نذرمون دریافت کردیم