راه رفتن خانم خانما
سلام خانم خانما عسل خانم مامی 8 خرداد 1389بود خیلی وقت بود که شما به هر جایی دست میگرفتی از اینور خونه به اونور میرفتی از چند روز پیش با پدر تصمیم گرفتیم بریم کنسرت رضا صادقی بخاطر اینکه شما اذیت نشی گذاشتیمت پیش آقایی و عزیز.موقع برگشتن زنگ زدم که حالتو بپرسم آقایی گفت مژده مژده بیا ببین خانم خانما داره راه میره وای که نمیدونم چجوری خودمونو به خونه رسوندیم همش راه رفتنتو تصور میکردم وقتی رسیدیم درو باز کردم و تو در وایسادم تا منو دیدی دستای کوچولوی تپلیتو گذاشتی رو زمین و پاهاتو یکی یکی بلند کردی و روی پاهات وایسادی تمرکز کردی و8-7 قدم به طرف من اومدی زود تر از من پدر خوشو بهت رسوندو انداختت هوا اینقدر ذوق زده بودی که از خنده ریسه میرفتی من بدو پدر بدو بالاخره دستم بهت رسیدو حسابی چلوندمت دختر عجول من چند روز بیشتر طول نکشید که مهارت خیلی زیادی در راه رفتن پیدا کردی مسابقه میدادیم به سرعت برق بلند میشدی وخودتو به مقصد میرسوندی وقتی میفتادی بند دلم پاره میشدوچشمامو میبستم شما هم که انگار نه انگار رو فرشم که میفتادی پامیشدی و زانوتو میتکوندی و بدو بدو از نو دخترنازم امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی همیشه به خدا تکیه کنی واز شکست نترسی قربونت برم عکسای با کیفیت زیادی از دوران راه رفتنت ندارم وتمام وقت تمام حواسم به شیطونیای شما بود
ملینا خانم در حال مرتب کردن اتاقش........