تولد یکسالگی ملینا جونم
ملینای من برای تولد یکسالگیت از ده روز قبل شروع کردم تو تعطیلات عید بود که بابا بزرگم فوت شد بخاطر همین آقایی و عزیز وخاله جون و دایی جون اینا نمیتونستن بیان چون مهمونامون زیاد بودن قرار شد که تولدو منزل مامان مرضی اینا بگیریم از چند روز قبل شروع کردیم به بردن وسیله هایی که لازم داشتم از روز قبلم شروع به درست کردن دسرها وغذاهای سردکردم دست مامان مرضی هم درد نکنه خیلی زحمت کشید چند مدل غذا هم مامان مرضی درست کرد عمو مسعودو عمو سعید وزن عموهاهم زحمت تزیینات رو کشیدن شبی که برای تزیین رفتیم کلی بهمون خوش گذشت اینقدر خندیدیم که هممون دلدرد گرفتیم روز تولدتم که پدر چند بار اومدو رفت تا غذاهاودسرها رو ببره اونجا همش میگفت قربونت برم برای عروسیت چند هفته باید کار کنیم
روز تولدت خیلی بهمون خوش گذشت وشما برخلاف بچه های دیگه که تولد یکسالگیشون خیلی ماماناشونو اذیت میکنن اصلا اذیت نکردی و خیلی با مامی همکاری کردی پدر هم که موقع باز کردن کادوها منو شرمنده کرد یه انگشتر زیبا بهم کادو داد گفت بخاطر زحمتای این یکسالهکادو شما از طرف من وپدر یه پابند خوشگل انشاالله که 120ساله بشی عسلکم همیشه موفق وشاد باشی
جلوگیری از ملینا جون برای حمله به کیک
و بالاخره پایان تولد وپوشیدن لباس راحت آخیییییییییییییی
الهی قربونت برم از شدت خستگی موقع شستن برای عوض کردن جات روی دستم خوابت برد